تو تو ذهنِ شب های من ماه بودی، ولی
سحر اومد و تو ، تو ساحلِ ممتد زندگیش گم شدی
حالا رفتی و من اون عاشقم
که تو لحظه هاش، ثانیه یخ زده
همه ساعتا رو شکسته
به عکست رو دیوار زل زده
تو فردایی که دیروز گذشته
شده یه روحِ بُهت زده
تو می دونی سنگینی دنیا رو دوشِ منه
ازون روز که دستات دور از منه
ببین بغضمو
می تکونه خودش رو توی این ترانه
تو بازم به رخ می کشی خودت رو
با یه لبخنده نصفه نیمه
اگه این روزها فرصتی داد
میگم راز دوست داشتنت رو با باد
میگم حرفایی رو که دق کرد تو این حنجره
واسه روزهای بیحوصله م همین یک شبم کافیه
همین یک شبم کافیه تا بگم گم شدم،
تو دنیایی که جا گذاشتی پُشتِ سرت
تو تو تابِ بی تابِ زلف سحر گم شدی ماهِ من
منم تو تاریکیِ پشت شب های نا امیدی با دست های خالی
سلام.قشنگه.منتظر حضورت هستم.